گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ماهنامه موعود شماره 16
علی در قرآن







اشاره: آیات بسیاري در شأن اهل بیت عصمت و طهارت، علیهمالسلام، بویژه حضرت علی، علیهالسلام، نازل شده که جز بر این
خاندان پاك و مطهر قابل تطبیق نیست. در هر یک از شمارههاي منتشر شده در سال امام علی، علیهالسلام، به یکی از آیاتی که در
شأن آن حضرت نازل شده اشاره کردیم و اینک به بیان آیهاي دیگر میپردازیم. یکی دیگر از آیاتی که به اتفاق شیعه و اهل سنت
مشهور شده است؛ در این آیه » آیه ولایت « در شأن امیرمؤمنان علی، علیهالسلام، نازل شده آیه 55 سوره مائده است که به
میخوانیم: إنّما ولیّکم اللّه و رسوله و الّذین امنوا الّذین یقیمون ال ّ ص لوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون. جز این نیست که ولی شما
در شأن نزول این » مجمعالبیان « خداست و رسول او و مؤمنانی که نماز میخوانند و همچنان که در رکوعند انفاق میکنند. در تفسیر
آیه روایتی نقل شده که شنیدنی است؛ ابوذر غفاري روزي تعدادي از مردم را که به همراه جمعی از یاران رسول خدا،
صفحه 50 از 65
صلّیاللَّهعلیهوآله، در کنار زمزم نشسته بودند، خطاب قرار داده و میگوید: اي مردم! هر کس که مرا میشناسد که میشناسد، و
هرکس که نمیشناسد من خودم را به او معرفی میکنم؛ من جندب بن جناده بدري، ابوذر غفاري هستم، من با این دو [گوشم]
شنیدم - کر شوم اگر چنین نباشد - و با این دو [چشمم] دیدم - کور شوم اگر چنین نباشد - که رسول خدا، صلّیاللَّهعلیهوآله،
علی [علیهالسلام] رهبر و پیشواي نیکان و کشنده کافران است. هر کس او را یاري کند یاري میشود و هرکس او را « : میفرمود
بدانید روزي از روزها نماز ظهر را با رسول خدا، صلّیاللَّهعلیهوآله، در مسجد ». خوار و بی پناه کند خوار و بی پناه میشود
میخواندم، مستمندي وارد مسجد شد و از مردم تقاضاي کمک کرد، اما کسی چیزي به او نداد، او دست را به آسمان بلند کرد و
گفت: خدایا! تو شاهد باش که من در مسجد رسول خدا تقاضاي کمک کردم ولی کسی چیزي به من نداد. در همین حال علی،
علیهالسلام، که در حال رکوع بود با انگشت کوچک دست راست خود، که انگشتري در آن بود، به او اشاره کرد. مرد مستمند
نزدیک آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد. پیامبر اسلام، صلّیاللَّهعلیهوآله، که در حال نماز بود این ماجرا را مشاهده
اي پروردگار من! سینه مرا گشاده گردان و کار مرا « : کرد؛ هنگامی که از نماز فارغ شد. سر به سوي آسمان بلند کرد و چنین گفت
آسان ساز و گره از زبان من بگشاي تا گفتار مرا بفهمند و یاوري از خاندان من براي من قرار داده، برادرم هارون را. پشت مرا بدو
تو را به برادرت قویدست خواهیم کرد و برایتان « پس قرآن ناطق را 1 بر او فرستادي که » محکم کن و در کار من شریکش گردان
2 محمد، پیامبر تو و P بار خدایا! م ». حجتی قرار میدهیم. به سبب نشانههایی که شما را دادهایم، به شما دست نخواهند یافت
برگزیده تو هستم، سینه مرا براي من گشاده گردان، کار مرا آسان ساز و یاوري از خاندانم، علی را، براي من قرار داده و پشت مرا
اي« : پیامبر خدا هنوز سخنش را به پایان نبرده بود که جبرئیل از سوي خدا بر او نازل شد و گفت « : ابوذر میگوید »! بدو محکم کن
بخوان: جز این نیست که ولی شما خداست و رسول او و مؤمنانی که نماز میخوانند و « : گفت »؟ چه بخوانم « : گفت »! محمد! بخوان
3. الطبرسی، . 2. سوره قصص ( 28 )، آیه 35 .32- 3 پینوشتها: 1. سوره طه ( 20 )، آیه 25 .» همچنان که در رکوعند انفاق میکنند
؛399- 346 ؛ همچنین ر.ك: احقاق الحق، ج 2: ص 410 - ابوعلی الفضل بن الحسن، مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 347
الشوکانی، فتح القدیر، ج 2 ص 50 ؛ المتقی الهندي، کنزالعمّال
دست دعا
مرتضی مهدوي غدیر، آن سوي پرده ظاهر، ژرفایی شگفت و شگرف دارد. هجدهم ذي الحجه، تنها بفعد زمانی و آفاقی آن است؛
اما غدیر جلوه?اي درونی و انفسی نیز دارد؛ جلوه?اي تکوینی و فطري، مطابق با جلوه تشریعی و ظاهري آن. جلوه انفسی غدیر
جلوه درونی و انفسی غدیر چیست؟ در این باره می?توان بسیار سخن گفت، اما در این مجال، تنها به بیان فرازي از دعاي وارده در
عید غدیر اکتفا می?کنیم که تمام سخن در آن نهفته شده است: بارالها!... اي آنکه هر روز در کار و شأنی تازه هستی، همان گونه
که شأن ربوبی و عنایت بزرگ تو در حق من اقتضا نمود و (از پیش) مرا اهل اجابت دین و دعوت خود قرار دادي و از روي تفضل
و کرم و جود خویش، در همان آغاز آفرینشم مرا بدان موفق فرمودي؛ آنگاه رحمت ایجاب کرد تا فضل و جود و کرمت را پی در
پی بر من ارزانی داشتی تا اینکه (در این دنیا و در انتصاب امیرمؤمنان علی، علیه?السلام، در عید غدیر) آن عهد و میثاق را دگر بار
به من تجدید کردي؛ و این در حالی بود که من این عهد و میثاق در مرحله نخست آن را بکلی فراموش کرده، آن را به دست نسیان
سپرده و از آن غافل بودم. اما تو نعمت را بر من تمام نموده و (در امر به پذیرش ولایت و جانشینی امیرمؤمنان علی، علیه?السلام، در
جریان غدیر) مرا بدان متذکر ساختی. منت بر من نهادي و بدین اصل اصیل و رکن رکین دین هدایت فرمودي. آري، پروردگار
مهربانم و اي سید و مولایم! (همان گونه که مرا در آغاز آفرینش و در این جهان بدین نعمت و موهبت اکرام فرمودي، درخواست و
تمنایم از درگاه لطف و کرمت این است) دگر بار نیز لطف و عنایتت را بر من ارزانی داشته و این نعمت (ولایت) را از من باز
صفحه 51 از 65
نستانی تا آنکه بر آن بمیرانی، در حالی که از من راضی و خشنود باشی.... بارالها! (آري همچنان که در آن مرحله نخستین خلقت،
ندا و دعوتت براي ولایت علی، علیه?السلام، را شنیده و پذیرفتیم در این دنیا نیز) شنیدیم ،اطاعت کردیم و نداي پیامبرت را لبیک
گفتیم و این همه نبود مگر به لطف و منت گران تو بر ما... 1 پی?نوشت: 1. مفاتیح?الجنان، اعمال روز عید غدیر
» الغدیر « یادي از نویسنده
پیوند ناگسستنی با موضوع ولایت امیرمؤمنان علی، علیهالسلام، پیدا » الغدیر « اشاره: نام علامه امینی، قدّسسرّه، و کتاب گرانسنگ او
کرده است و همانند واقعه غدیر در تاریخ جاودان شده است و اینهمه نبوده است مگر به خاطر صفا، اخلاص و ارادت بینظیر او به
اهلبیت عصمت و طهارت، علیهمالسلام، بویژه مولاي متقیان علی، علیهالسلام، در ایام عید ولایت با ذکر چند خاطره یاد این شیفته
در بغداد کنفرانسی از علما و شخصیتهاي « : ولایت را گرامی میداریم. 1. توسل علامه امینی، به نقل از یکی از موثقین فرمودند
برجسته برپا شده بود و مرا نیز به مناسبتی دعوت کرده بودند. وقتی وارد سالن شدم دیدم همه صندلیها اشغال شده است و صندلی
خالی نیست که بر آن بنشینم. عبایم را وسط سالن پهن کرده و روي آن نشستم. (گویا تعمدي در کار بود که به ایشان اهانت شود)
در این میان پسر بچهاي سراسیمه وارد سالن شد تا مرا دید گفت:هو هذا (او همین است) سپس بیرون رفت. من ترسیدم که جریان
چیست، نکند کاسه زیر نیمکاسهاي باشد (بعد معلوم شد مادر آن بچه غش کرده و قبلا دعانویسی که عمامهاي شبیه به عمامه علامه
امینی داشته، دعا نوشته و مادر او خوب شده است. حالا بچه خیال کرده که آن دعانویس همین آقاست) بعد همراه بچه شخصی
آمد و از من پرسید: آقا شما دعا مینویسی؟ گفتم: آري مینویسم! آن گاه کاغذي برداشتم و در آغاز آن بسماللهالرحمنالرحیم و
سپس آیهاي از قرآن را نوشتم و کاغذ را پیچیدم و به او دادم و گفتم انشاءالله خوب میشود. بعد که رفت گوشه عبایم را به
صورتم انداختم و متوسل به مولی علی، علیهالسلام، شدم و با گریه عرض کردم: ألسلام علیک یا مولاي یا أمیرالمؤمنین! در این
جلسه آبروي مرا حفظ کن در میان این افرادي که حتی اجازه نشستن روي یک صندلی را به من ندادند؛ یا علی! دستم به دامنت.
ناگهان دیدم بچه پرید به داخل سالن و گفت مادرم خوب شد. آنگاه مجلسیان به نظر احترام به من نگریستند و مرا با سلام و
را مینوشتم » الغدیر « صلوات در بهترین جایگاه آن سالن نشاندند. 2. الهامی از امیرالمؤمنین، علیهالسلام علامه امینی فرمودند: وقتی
را هم ببینم. شنیده بودم نسخه خطیاش در نجف نزد شخصی است، خیلی مایل بودم » الصراط المستقیم « خیلی مایل بودم کتاب
ایشان را ببینم و تقاضا کنم کتاب را امانت بدهند که مطالعه کنم و سپس برگردانم. یک شب اوایل مغرب که میخواستم به حرم
مطهر مشرف شوم، دیدم همان شخص با یکی دو نفر از علما در ایوان مطهر نشسته و مشغول صحبت است. خدمت ایشان رفتم و
بعد از احوالپرسی تقاضاي خود را اظهار کردم. عذرهایی آورد، من گفتم: اگر میخواهی به من امانت ده و اگر نمیشود به بیرونی
منزلت میآیم و همان جا مطالعه میکنم و اگر این را هم قبول ندارید در دالان منزلت مینشینم و مطالعه میکنم. گفتند: خیر
نمیشود. در نهایت آن شخص گفت شما هیچ گاه این کتاب را نخواهید دید. علامه امینی فرمودند: مثل آن که آسمان را بر سر من
زدند (نه از آن جهت که او قبول نکرد بلکه از مظلومیت آقا امیرالمؤمنین علی، علیهالسلام) به حرم مشرف شدم و خطاب به آن
حضرت عرض کردم: چقدر شما مظلومید؟ یکی از ارادتمندان و شیعیان شما کتابی را در فضایل و حقانیت شما نوشته است و یکی
از ارادتمندان و خدمتگزاران شما هم میخواهد بخواند و به دیگران برساند. این کتاب پیش یکی از شیعیان و ارادتمندان شما و در
محیط شیعیان شماست و در کنار قبر مطهرش، اما باز هم او از این کار ابا دارد. براستی که مظلوم تاریخ و قرنهایی. آن مرحوم
به »! فردا صبح به کربلا برو « فرمودند: حال گریه عجیبی داشتم. به طوري که تمام بدنم تکان میخورد. ناگهان در قلبم افتاد که
مجرد خطور این خطاب در قلبم، دیدم حال بکاء از میان رفته و یک شادابی مرا گرفته است. هر چه به خودم فشار آوردم که به آن
حال خوش و گریه و درد دل ادامه دهم؛ دیدم هیچ نمیتوانم و بکلی آن حال رفته و تنها یک مطلب در دل من جایگزین شده
صفحه 52 از 65
از حرم مطهر به منزل آمدم. صبح به اهل منزل گفتم: قدري صبحانه به من بدهید، میخواهم به کربلا بروم »! به کربلا برو « است
گفتند.: چرا وسط هفته میروید و شب جمعه نمیروید؟ گفتم: کاري دارم. به کربلا رفتم و یکسره به حرم مطهر حسینی مشرف
شدم. در حرم مطهر به یکی از آقایان محترم اهل علم برخوردم. خیلی محبت و احوالپرسی کردند. گفتند: آقاي امینی! چه عجب،
وسط هفته به کربلا آمدهاید؟ زیرا رسم علما آن بود که پنجشنبهها مشرف شوند تا زیارت شب جمعه را درك کنند. گفتم: کاري
داشتم! گفت: آقاي امینی، ممکن است از شما خواهشی کنم؟ گفتم: بفرمایید! گفت: تعدادي کتاب نفیس از مرحوم والد باقی است
که بدون استفاده مانده و تقریباً محبوس است، بیایید ببینید، اگر چیزي به درد شما میخورد به صورت امانت ببرید و بعد برگردانید
گفتم: کی بیایم؟ گفت: من امروز کتابها را بیرون میآورم و آماده میکنم. جناب عالی فردا صبح براي صرف صبحانه به منزل ما
تشریف بیاورید. هم صبحانه صرف کنید و هم کتابها را ملاحظه بفرمایید. قبول کردم و رفتم مقدار بیست و چند جلد کتاب روي
هم گذاشته بود. من تا نشستم دست دراز کردم و اولین کتاب را که برداشتم، دیدم نسخهاي بسیار پاکیزه، نفیس و جلد شده مجدول
است. حالت گریه شدیدي به من دست داد. صاحب خانه علت را جویا شد. من قضیه کتاب را در » الصراط المستقیم « از کتاب
نجف نقل کردم. ایشان هم از لطف الهی به گریه افتادند، کتاب مذکور و چند جلد کتاب نفیس دیگر را به امانت دادند و مدت سه
سال نزد من بود تا بعد از به انجام رسیدن کارم به شخص مذکور بازگرداندم. 3. مرا به این و آن محتاج مکن! علامه امینی از روز
اول که به نجف آمدند، تصمیم گرفتند، بر اینکه نسبت به وجوه شرعیه و سهم امام رضا، علیهالسلام، و یا سایر وجوهات دخالت
نکرده و از آن راه امرار معاش نکنند. میفرمودند: من هنگامی که به نجف آمدم یک مقداري پول داشتم بعداً تمام شد و در نجف
رسم بود افرادي که از هر شهري میآمدند اسامی آنها به وسیله نماینده آن شهر یادداشت میشد تا اگر پولی از آن شهر براي آقا
فرستاده شد، بین طلاب آن شهر تقسیم گردد. این آقا آمد پیش من و به من گفت: من اسم شما را نوشتم و شما از ماه آینده این
قدر از من حقوق میگیرید. ولی شما بایستی از یکی از این مراجع اجازه بگیرید که به این مرحله رسیدهاید که میتوانید صرف
وجوهات نمایید. من از این موضوع خیلی ناراحت شدم و به حرم مطهر امیرالمؤمنین، علیهالسلام، مشرف شدم و عرض نمودم یا
علی! من آمدهام در جوار شما درس بخوانم، مرا به این و آن محتاج مکن! اگر میتوانی مرا بپذیري و قبول کنی و تأمین نمایی من
هم میمانم و شما را خدمت میکنم. ایشان فرمودند از آن لحظه تا هنگام بازگشت از نجف حقوق شرعیه و وجوهات از کسی
به نقل از کتاب: 320 داستان از معجزات و کرامات امام علی، علیهالسلام، عباس عزیزي. .× . نگرفتم
... در حدیث دیگران!
علی، علیهالسلام، از زبان ابوبکر ابوبکر در مکانها و موقعیتهاي بسیاري به برتري و فضیلت علی، علیهالسلام، بر خود و دیگر صحابه
اعتراف کرده است: 1- من از رسول خدا شنیدم که فرمود: احدي از صراط نمیگذرد مگر آنکه از علی جواز عبور داشته باشد. 1
3- نگاه کردن به -2 رسول خدا، صلّیاللَّهعلیهوآله، فرمود: منزلت و مقام علی براي من مانند منزلت و مقام من است براي خدا. 2
4- مردم بیعت خود را از من فسخ کنید؛ زیرا من بهتر از شما نیستم در حالی که علی در میان شماست. 4 صورت علی عبادت است. 3
- علی، علیهالسلام، از زبان عمر خلیفه دوم نیز در موارد بسیاري بر فضیلت امیرمؤمنان، علیهالسلام، تصریح کرده است؛ از جمله: 1
اگر علی نبود، عمر هلاك میشد. 5 او در هفت مورد این جمله را گفته است. 2- اگر علی نبود مفتضح میشدیم. 3- خداوند مرا
بعد از تو باقی نگذارد، اي ابوالحسن! 4- اگر آسمانهاي هفتگانه را در یک کفه ترازو بگذارند و ایمان علی را در کفه دیگر، ایمان
6- پیامبر، صلّیاللَّهعلیهوآله، فرمود: دوستی علی، 5- اگر شمشیر علی نبود اسلام استوار نمیگشت. 7 علی از آن سنگینتر است. 6
7- خدایا! هیچ مشکل و گرفتاري برایم نیاور، مگر علی با من باشد [در حل آن به من علیهالسلام، باعث نجات از جهنم است. 8
کمک کند]. 8- ما در زمان پیامبر، صلّیاللَّهعلیهوآله، به علی چنان مینگریستیم که گویی بر ستاره آسمان نگاه میکنیم. 9- یا
صفحه 53 از 65
علی! هر مشکلی که تو در آن داوري نکنی فرخنده و مبارك مباد! 9 علی، علیهالسلام، از زبان شافعی امام شافعی، شیخ سنت و
پیشواي جماعت، مردي که یک فرقه عظیم از فرقههاي چهارگانه اسلام را هدایت میکند، در فضیلت علی، علیهالسلام، سخنی
میگوید که علماي امامیه آن را غلوّ و گزاف میشمارند و روا نمیدارند. او از علی، علیهالسلام، چنین عاشقانه یاد میکند: لو أنّ
المرتضی أبدي مَحلّه لخَرّ النّاسف طفرّاً سفجَّداً له و ماتَ الشافعی و لیس یدري علیٌّ ربّه أم ربّه اللّه اگر علی مرتضی خود را آن طور
که بود نشان میداد مردم جهان همه در برابرش سر سجده بر زمین مینهادند و شافعی در حالی میمیرد که نمیدانست خداي او اللّه
شاعر مشهور قرن دوم هجري، شاعر دربار » ابونواس « است یا علی علی، علیهالسلام، از زبان ابونواس حسن بن هانی معروف به
هارونالرشید، شاعري که جز به خاطر شهوت و لذت خود و جز در بهاي سیم و زر سخن نمیگفت، روزي در محفلی از
امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، علیهالسلام، یاد کرد و آهی کشید و گفت: علی! کسانی که در آن محفل با ابونواس همنشین بودند
از ابوالائمه امیرالمؤمنین تمجید و تقدیس کردند و یکی از آنان رو به ابونواس کرد و گفت: تو که با قدرت سخن جهان را تسخیر
کرده و اینهمه اشعار جادویی سرودهاي، نمیخواهی از علی یاد کنی؟ نمیخواهی لب به ثناي او بگشایی؟ مدیحهاي در حق او
نخواهی سرود؟ ابونواس سکوت کرد و پس از اندکی تأمل بالبداهه چنین سرود: قیلَ لی قفل فی علیّ مفدْحَۀً مَدْحفهف یَخمفدف
ناراً مَوصفدَة قلتف لا أقدمف فی مَدحف امرءف حار ذفو اللّفبّف إلی أن عَبَدَه و النبیّف المصطفی قال لنا لَیلۀَ المفعراج لَمّا صَ عَدَه
وَضَعَ اللّهف علی کتفی یده فأحسّ القلبف من أن وَدَه و علیٌّ واضعٌ أقدامه فی محلّف وَضَعَ اللّهف یَدَه گفته شد که علی را به شعر
بستاي که: ستایش علی آتش دل را فرو مینشاند. گفتم درباره او چه بگویم که [شخصیتش] خردمندان را ابتدا به حیرت و سپس به
عبادت وامیدارد. پیامبر برگزیده به ما چنین فرمود در شب معراج هنگامی که به آسمانها عروج کرد: پروردگار دستی بر شانهام
نهاد که قلب من آرامش خود را باز یافت و علی در روز فتح مکه در خانه کعبه بر همانجا پاگذاشت که پروردگارم دست خود را
4. نهجالبلاغه، . 3. بحارالانوار، ج 38 ، ص 198 . 2. همان، ج 5، ص 48 . نهاده بود. پینوشتها: 1. ریاحین الشریعه، ج 5، ص 48
7. تاریخ . 6. شواهد التنزیل، ج 1، ص 416 . فیضالاسلام، ص 48 ، خطبه شقشقیه. 5. علامه حلی، المستجار من الکتاب الارشاد، ص 48
. 9. صوت العدالۀ الانسانیۀ، ص 75 . 8. بحارالانوار، ج 39 ، ص 258 . بغداد، ص 339
یک جرعه غدیر
فرازي از خطبه غدیریه رسول مکرم اسلام، صلّیاللَّهعلیهوآله خداي را سپاس میگویم... و به عبودیت خود و ربوبیت او اقرار
میکنم و عزم آن دارم که آنچه را به من وحی فرموده، به شما برسانم، از آن بیم دارم که اگر نرسانم عذابی بس کوبنده و سخت بر
و جناب » اگر آنچه را نازل نموده، ابلاغ نکنم. رسالت او را ادا نکردهام « من فرو فرستد... زیرا وجود مقدسش آگاهم فرموده که
و این »... یا أیّها الرّسول بلّغ ما أفنزل « : حضرتش تبارك و تعالی تضمین فرموده که از شر مردمان در امانم دارد... پس وحی فرموده
آیه درباره خلافت و جانشینی علی بن ابیطالب است. اي مردم! من هیچ گاه در رساندن آنچه حق نازل فرموده کوتاهی نکردهام و
اکنون سبب نزول این آیه را برایتان بیان میکنم. جبرئیل تاکنون (در این موضوع) سه بار بر من نازل شده و از جانب پروردگارم مرا
امر نموده تا در این سرزمین بر پاي ایستم و هر سپید و سیاهی (همگان) را اعلام دارم که علیبن ابیطالب، علیهالسلام، برادر، وصی
و جانشین و امام بعد از من است؛ همان که نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسی (یعنی جانشین من) است جز این که پیامبر
نخواهد بود. و او بعد از خدا و پیامبرش ولی و سرپرست شماست... و من، اي مردم، از جبرئیل خواستم مرا از انجام این کار معاف
دارد؛ زیرا میدانم تقواپیشگان بس کم اند و منافقان بسیار و دغلکاران و مسخره کنندگان اسلام فراوانند. همانان که... مرا بسیار
آزردند و اهانتها کردند بدین بهانه که علی هماره با من و من با اویم... و البته اگر بخواهم آنان را به اسم بشناسانم و به سویشان
اشاره کنم میتوانم اما به خدا سوگند که بزرگواري کرده و از این کار در میگذرم و در هر حال خداي متعال از من راضی
صفحه 54 از 65
نخواهد شد مگر این که آنچه را نازل فرموده ابلاغ نمایم. رسول گرامی، صلّیاللَّهعلیهوآله، آن گاه این آیه را تلاوت فرمود: یا أیّها
. احتجاج، طبع بیروت، ج 1، ص 59 .× . و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه یعصمک من النّاس » الرّسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک
با جاري غدیر
لیلا قنبري غدیر یادآور عهد من و توست. عهدي که سالهاست ما و پدران ما با همه وجود آن را پاس داشتهایم. غدیر داستان دیروز
نیست. چراغی است که امروزمان را میافروزد و ولایت ریسمانی الهی است که همیشه و همه جا ما را به سوي خود فرا میخواند.
آنکه به این ریسمان الهی در آویزد از دنیا بگسلد؛ آنکه سایه پر مهر و بی بدیل ولایت را بر سر گسترد، سر بر آستان هیچ کس جز
خدا فرو نیاورد. هر که حق را با امام علی، علیهالسلام، و اولاد طاهرینش، علیهمالسلام، بشناسد؛ در میان قرائتهاي رنگ رنگ و پر
فریب سرگردان نگردد و آنکه عهدشکنان غدیر را بخوبی بشناسد، امروز نیز دست پر نیرنگ فرزندانشان را به یاري و بیعت در
دست نگیرد. امروز مائیم و واپسین روزهاي سال غدیر، سال ولایت و سال امام علی، علیهالسلام. خدایا! ما را در زمره عهدشکنان
قرار نده و نصیبی درخور بهترین بندگانت در این سال مبارك ارزانیمان فرما. امام علی، علیهالسلام، میفرمایند: 1- آنکه نهان خود
را اصلاح کند. خداوند آشکار او را نیکو فرماید و آنکه به کار دینش پردازد خداوند امر دنیایش را کفایت بکند و آنکه میان خود
2- ایمان آن است که راستی را که به زیان تو باشد؛ بر دروغی که تو و خدا را به صلاح آرد خدا میان او و مردمان را نیکو دارد. 1
3- آقاترین مردم را سود میدهد برگزینی و گفتارت بر کردارت نیفزاید و چون از دیگري سخن گویی ترس از خدا در دلت آید. 2
4- خوشا به حال کسی که با مردم براي اطاعت امر خدا الفت گیرد و مردم براي در دنیا سخاوتمندان و در آخرت پرهیزکارانند. 3
5- ایمان چهار پایه دارد؛ توکل بر خدا و واگذاري امور به خدا و تسلیم در برابر خدا و راضی اطاعت امر خدا با او الفت گیرند. 4
6- خردمند را سزد که خویش را حفظ کند از مستی مال و مستی قدرت و مستی علم و مستی مدح و بودن به قضا و مشیت الهی 5
مستی جوانی؛ چرا که براي هر یک از اینها بادهایی است پلید و زشت که عقل را میگیرند و وقار و سنگینی شخص را به سبکی
3.کلمات نورانی، گردآورنده حسین هاشمینژاد، 2. همان. ش 458 . بدل میکنند. 6 پینوشتها: 1. نهجالبلاغه، کلمات قصار، ش 423
6. همان، ش 365 5. همان، ش 100 4. همان، ش 96 ش 90
در مطبوعات
جستاري درباره علل شیعه شدن یک عضو برجسته جنبش جهاد اسلامی فلسطین محمد شحاده به عنوان چهره?اي مبارز در صفوف
جنبش ملی فلسطین شناخته شده است. او سالیان زیادي را در زندانهاي رژیم اشغالگر سپري کرده و پس از آزادي از زندان به
عنوان نماینده جنبش جهاد اسلامی در صحنه مبارزه حضور پیدا کرد و سخنرانیهاي خود را در مراسم گوناگون به نام این جنبش
ایراد می?نمود. شاید پایداري، دوراندیشی، احترام به مردم و پرهیز از تعصب از مهمترین ویژگیهاي شخصیتی او به شمار آید و اینها
ویژگیهایی است که همگان در مورد آنها اتفاق نظر دارند. محمد بتازگی تغییر مذهب داده و شیعه شده است و این در حالی است
که جامعه فلسطین، جامعه?اي پیرو اهل سنت است و شناختی از مذهب شیعه ندارد. افزون بر اینکه وي عضو جنبش جهاد اسلامی
است با » المجله « است که این جنبش نیز از جنبشهاي سنی مذهب به شمار می?رود. آنچه در زیر می?خوانید گفتگوي هفته?نامه
این عضو برجسته جهاد اسلامی: چه زمانی گرایش خود را به مذهب شیعه اعلام کردید؟ من هر زمان که درباره این گونه مسایل
سخن می?گفتم، آنها را حقایقی تاریخی توصیف می?کردم، ولی در واقع می?توان گفت که پس از پیروزي چشمگیر حزب?الله
بود که هویت شیعی خود را فاش ساختیم. شیعه شدن شما چه بازتابی داشت؟ پیروزي حزب?الله، پیروزي همه امت و همه آزادگان
جهان و همه جنبشهاي اسلامی و حتی جنبشهاي مخالف اندیشه شیعی بود. تمامی این جنبشها رفته رفته از این دستاورد و پیروزي
صفحه 55 از 65
بهره خواهند گرفت و من نیز پس از این پیروزي بود که احساس کردم، زمان مناسب فرارسیده است. البته من در نهایت چیزي
خارج از اسلام طرح نکردم و هر آنچه که گفتم در چارچوب اسلام و سخنان پیامبر، صلّی?اللَّه?علیه?وآله، و اهل?بیت بود. چگونه
با مذهب شیعه آشنا شدید؟ از طریق مطالعه کتاب و حشر و نشر با شیعیان در دوران تبعید در لبنان. آیا دوستان شما در جهاد
اسلامی از رویکردهاي شما به مذهب شیعه آگاه بودند؟ بله، من به مناسبتهاي گوناگون با آنان سخن می?گفتم و سعی داشتم در
برابر اظهارنظرهاي آنان درباره انقلاب اسلامی ایران ایستادگی کنم. من به آنها می?گفتم که مسلمانان و آزادگان جهان با انقلاب
اسلامی ایران همراهند و آن را پاس می?دارند. آیا با مخالفتی هم در درون جنبش جهاد اسلامی مواجه می?شدید؟ نه، با چنین
چیزي روبرو نشدم. البته انتقادهایی مطرح می?شد، ولی هیچ گاه کسی مستقیماً با من در این باره به بحث و مجادله نپرداخت. با
توجه به اینکه شما رهبر شناخته شده?اي هستید و از احترام زیادي در بین مردم برخوردارید، آیا این اقدام برایتان پیامد خاصی به
دنبال نداشت؟ من احساس می?کنم بسیاري از مردم رفته رفته به این نتیجه می?رسند که چیزهایی هست که باید درباره آنها بحث
و تحقیق کنند و دریابند که تمام آنچه درباره شیعه گفته می?شود صحیح نیست. البته منظور من عقاید و افکار عده?اي از شیعیان
که موسوم به غلات هستند، نیست. آنها داراي دیدگاهها و اندیشه?هاي خاص خود هستند. من فکر می?کنم نسبت به مذهب شیعه
امامیه درك و شناخت بیشتري به وجود آمده و مردم همچون گذشته با این مذهب مخالفت نمی?کنند. دلیل این امر نیز آن است
که شیخ محمود شلتوت، شیخ اسبق?الازهر، با فتواي خود، این مذهب را در ردیف مذاهب اسلامی دانست و پیروي از آن را جایز
شمرد. رك و بی?پرده سخن بگوییم: با توجه به اینکه در فلسطین مذهب تسنن از قرنها پیش غلبه داشته، آیا به نظر شما براي
مذهب شیعه در این کشور آینده?اي متصور است؟ بله این مذهب در این کشور آینده?اي دارد و این یک مسأله الهی است. آیا
شیعه شدن شما به رابطه?تان با جنبش جهاد اسلامی که خود نیز یکی از نمایندگان آن هستید، تأثیر گذارده است؟ نه، هیچ تأثیري
نداشته است. جنبش جهاد اسلامی به طور کلی جنبشی سنی مذهب است، اما از فرقه?گرایی پیروي نمی?کند و با دیگران، اعم از
اعضا یا مردم عادي صرف نظر از مذهب آنان برخورد می?کند. عده?اي می?گویند بهتر بود شما به جاي آنکه با پیوستن به
مذهبی جدید، به اختلافها دامن بزنید، درصدد برمی?آمدید تا در میان صفوف مسلمانان یکپارچگی و اتحاد ایجاد کنید؟ کاملًا
آشکار است که چه کسی رهبري جریان اتحاد مسلمانان را هدایت می?کند. در این خصوص برادران ایرانی ما نقش اصلی و
انکارناپذیري را بازي می?کنند و رابطه خوبی هم با نمایندگان بیشتر جنبشهاي اسلامی دارند. در ایران یک هفته در سال نیز به
هفته وحدت اختصاص داده شده است و من هیچگاه در برخورد با شیعیان بوي تعصب و موضع?گیري علیه اهل سنت استشمام
نکرده?ام و هر آنچه که دیده و یا شنیده?ام از تلاش براي اتحاد میان امت حکایت داشته است و اختلافها صرفاً در مسایل فرعی
است و در مسایل اصلی و خط مشی?هاي کلی هیچ اختلافی وجود ندارد و همه مسلمانان امت واحدي هستند که باید با این اصول
مشترك آشنا باشند. ممکن است عده?اي شما را مثلاً به فعالیت به نفع ایران متهم کنند، خصوصاً که اقدام شما در فلسطین
بی?سابقه بوده است؟ اگر ردپاي این اتهامها را بگیرید می?بینید که تنها افراد کم?خرد آنها را مطرح می?کنند. تمامی جنبشهاي
جهان همواره به فعالیت به نفع این دستگاه و یا آن دستگاه متهم می?شوند، ولی به عقیده من رابطه?اي که میان یک مسلمان با
برادر مسلمانش ایجاد می?شود، رابطه مبتنی بر عقیده است و رابطه من نیز با ایران، از همین نوع رابطه است و مبتنی بر دین اسلام
است و من هیچ رابطه?اي با دستگاه اطلاعاتی ایران و غیرایران ندارم. هر جنبش آزادیبخشی نیز معمولًا به یک پایگاه تکیه دارد و
به یاد می?آوریم که در گذشته?اي نه چندان دور به عنوان مثال با چین و اتحاد شوروي رابطه داشتیم. عده?اي می?گویند جنبش
جهاد اسلامی تحت تأثیر اندیشه?هاي شیعه است و بنیانگذار آن شهید فتحی شقاقی از دوران تحصیل در مصر و ارتباط با شیعیان،
تحت تأثیر این مذهب قرار گرفته است؟ جنبش جهاد اسلامی، جنبشی مبتنی بر مذهب است که در محیطی سنی مذهب و به دست
شماري از آزادگان این امت بنیان نهاده شد. اگر براي تأسیس یک حزب شیعی فرصتی دست دهد، آیا شما در این راه پیشقدم
صفحه 56 از 65
خواهید شد؟ سخن گفتن از این موضوع هنوز زود است و ما هیچ گاه نمی?خواهیم که عامل تفرقه و جدایی باشیم؛ چه آنکه نقاط
اشتراك ما بیش از نقاط اختلاف است. چه آمال و آرزویی دارید؟ آیا براي مثال درباره آینده فلسطین به عنوان یک جمهوري
شیعی می?اندیشید؟ آرزوي ما حاکمیت دولت اسلامی بر تمامی جهان اسلام است. ما به گفتگو و تقریب بین مذاهب فرا
می?خوانیم و امیدواریم به خواست خدا شکاف میان سنی و شیعه و میان سایر مذاهب اسلامی کاسته شود.
علی، اول...
گزارشی از یک کتاب اشاره: یکی از کتابهایی که نشر موعود به مناسبت سال امام امیرالمؤمنین علی، علیه?السلام، در دست انتشار
که مشتمل است بر چهل حدیث در اوّلیات امیرالمؤمنین. حجۀالاسلام جناب آقاي »... علی، اول « دارد، کتابی است با عنوان
علی?اکبر مهدي?پور مؤلف محترم، در این کتاب، با استفاده از منابع مختلف شیعی و سنّی، احادیثی را که در فضیلت امیرمؤمنان،
به کار برده شده در ذیل چهل عنوان، جمع?آوري کرده است. بی?مناسبت ندیدیم که » اول « علیه?السلام، وارد شده و در آنها تعبیر
در ویژه?نامه غدیر خلاصه?اي از این کتاب را تقدیم شما خوانندگان عزیز کنیم. نویسنده، در پیشگفتار، به چند نکته به شرح زیر
اشاره می?کند: 1. فضایل و مناقب مولاي متّقیان از شمار بیرون است و به تعبیر رسول اکرم، صلّی?اللَّه?علیه?وآله: اگر درختان
قلم، دریاها مرکّب، پریان شمارشگر، و آدمیان نگارشگر باشند، فضایل علیّ بن ابی?طالب، علیه?السلام، را شمارش نتوانند کرد. 1
2. جز رسول گرامی اسلام هیچ کس توان شناخت مقام بس والاي امیرمؤمنان، علیه?السلام، را ندارد، چنانکه خود فرمود: ترا
رسول گرامی اسلام نیز که او را می?شناخت، به دو جهت همه فضایل او P} . نشناخت - آن چنانکه باید بشناسد - مگر خدا و من
را بازگو نکرد: یکی به جهت ترس از دشمنان حسود و عنود، که حسادت بورزند و بیش از پیش در صدد ایذاي او برآیند. دیگر به
جهت ترس از انحراف دوستان ضعیف الایمان، چنانکه خود فرمود: یا علی اگر خوف آن را نداشتم که گروهی از مسلمانان در حقّ
تو سخنانی بگویند که نصاري در حقّ حضرت عیسی گفتند، امروز در حقّ تو فضیلتی می?گفتم که به هر گروهی عبور می?کردي،
3. آن فضایل بازگو شده را نیز دوستان از ترس و دشمنان از روي کینه و حسد خاك زیر پایت را به قصد تبرّك بر می?داشتند. 2
مکتوم داشتند. ابو جعفر محمد بن عبداللّه اسکافی، از علماي بزرگ اهل سنّت (م 240 ق.) در کتاب خود: نقض عثمانیه که در ردّ
کتاب العثمانیّه جاحظ نوشته، می?نویسد: اگر جهل و نادانی بر مردم حکومت نمی?کرد، نیازي به ردّ سخنان جاحظ نداشتیم، ولی
همه می?دانند که قدرت همواره در دست اربابهاي آنها بود، هر کس در فضیلت ابوبکر حدیثی جعل می?کرد به او جایزه
می?دادند، ولی با تمام قدرت تلاش می?کردند که امیرمؤمنان، علیه?السلام، را گمنام نشان دهند و نور او را خاموش کنند و
فضایلش را مخفی نمایند، بر فراز منبرها به او ناسزا می?گفتند، از شمشیر بنی?امیّه خون می?چکید، یاورانش بسیار کم، و
دشمنانش بی شمار بودند. فرزندان علی، علیه?السلام، همواره مقتول، اسیر، فراري و مختفی بودند. کار به جایی رسیده بود که فقیه
و محدّث و متکلّم ناگزیر بودند چیزي از فضایل آن حضرت را نقل نکنند، وگرنه با شدیدترین مجازات کیفر داده می?شدند، و
اگر محدّثی می?خواست روایتی از امیرمؤمنان، علیه?السلام، نقل کند می?گفت: مردي از قریش چنین گفت. 3 و لذا آنچه در
فضایل امیرمؤمنان، علیه?السلام، نوشته شده، به دست غاصبان فدك و پیروان به دور از فضیلتشان، در کشاکش تاریخ طعمه حریق
شده، از میان رفته است. 4. اوّلیات امیرمؤمنان، علیه?السلام، منحصر به این چهل مورد نیست که در این کتاب آورده?ایم، بلکه
شخص متتبع چندین برابر آن را می?تواند به دست آورد. 5. در این کتاب منحصراً اوّلیاتی را بازگو نموده?ایم که در کلام معصوم
در مورد آنها به کار رفته است. اکنون توجه شما را به برخی عناوین موجود در این کتاب جلب می?کنیم: نخستین » اول « لفظ
مسلمان در صدها حدیث معتبر از رسول اکرم، صلّی?اللَّه?علیه?وآله، و از اصحاب و تابعین روایت شده که امیرمؤمنان،
علیه?السلام، نخستین کسی است که اسلام آورد، از جمله حدیث زیر است: یا علی، تو نخستین مؤمن در میان مؤمنان، و نخستین
صفحه 57 از 65
مسلمان در میان مسلمانان هستی، تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی، علیه?السلام، هستی. 4 نخستین نمازگزار رسول
اکرم، صلّی?اللَّه?علیه?وآله، فرمود: نخستین کسی که با من نماز خواند علی، علیه?السلام، بود 5. و فرمود: هفت سال فرشتگان بر
من و علی، علیه?السلام، درود فرستادند، زیرا ما نماز می?خواندیم و جز ما نمازگزار دیگري نبود. 6 نخستین کسی که در روز
رستاخیز برمی?خیزد رسول اکرم، صلّی?اللَّه?علیه?وآله، فرمود: این علی، علیه?السلام، اوّلین کسی که ایمان آورد، و آخرین کسی
است که از من جدا می?شود، او نخستین کسی است که در روز رستاخیز برمی?خیزد. 7 و در حدیث دیگري فرمود: امیرمؤمنان
نخستین کسی است که از قبرش برمی?خیزد، جبرئیل از جامه?هاي بهشتی بر او می?پوشاند، تاج وقار بر سرش می?گذارد، عباي
یف من می?نشاند. من نیز لواي حمد را به او می?سپارم، پس آن را در پیشاپیش من » غَضْ با « کرامت بر دوشش می?نهد و بر شتر
می?افرازد، آنگاه همگی در زیر عرش الهی گرد می?آییم. 8 نخستین کسی که وارد بهشت می?شود رسول گرامی اسلام،
صلّی?اللَّه?علیه?وآله، فرمود: نخستین کسی که از اهل بهشت وارد بهشت می?شود علی بن ابی?طالب، علیه?السلام، است. 9 و امّا
حدیث رسول اکرم، صلّی?اللَّه?علیه?وآله، که فرمود: نخستین کسی که وارد بهشت می?شود دخترم فاطمه است 10 . با این حدیث
منافات ندارد، زیرا رسول گرامی اسلام در حدیث دیگري می?فرماید: نخستین کسی که قدم در بهشت می?گذارد علی و فاطمه
دخت محمد [صلّی?اللَّه?علیه?وآله] می?باشند. 11 روي این بیان حضرت علی و حضرت فاطمه، علیهاالسلام، همزمان گام در
بهشت می?نهند و... پی?نوشتها: 1. الجوینی الخراسانی، ابراهیم بن محمدبن المؤید، فرائد السّمطین فی فضایل المرتضی و البتول و
3. الهیثمی، نورالدین علی?بن . 2. المجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 39 ، ص 84 . السبطین و الائمۀ من ذریتهم، ج 1، ص 16
ابی?بکر، مجمع الزّوائد، ج 9، ص 131 ؛ البکري، الموفق بن احمد بن محمد[اخطب خوارزم]، المناقب للخوارزمی، ص 76 و الواسطی،
4. ابن ابی?الحدید، عزّالدین ابوحامد بن . علی?بن محمدبن محمد[ابن المغازلی]، مناقب علی بن ابی?طالب [علیه?السلام]، ص 237
، 5. ابن منظور، محمدبن مکرم، مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، ج 17 .295 - هبۀاللَّه الحسین، شرح نهج?البلاغۀ، ج 13 ، ص 219
؛ 6. الدیلمی، ابوشجاع شیرویه بن شهردار، همان، ج 1، ص 57 ؛ الجوینی الخراسانی، ابراهیم بن محمد، همان، ج 1، ص 245 . ص 346
السیوطی، جلال الدین، الجامع الکبیر، ج 1، ص 342 ؛ المتقی الهندي، علاءالدین علی، کنز العفمّال فی سنن الأقوال و الأفعال، ج 616
7. ابن الاثیر، علی?بن ابی الکرم محمدبن محمد، أسدالغابۀ فی معرفۀ . 11 ؛ القندوزي، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودّة، ص 62
4؛ ابن عساکر، علی?بن حسن بن هبۀاللَّه، تاریخ مدینۀ دمشق، ج 1، ص 70 ؛ الواسطی الشافعی، علی?بن محمد[ابن الصحابۀ، ج 18
9. ابن شهرآشوب، ابوجعفر رشیدالدین . 8. القندوزي، سلیمان بن ابراهیم، همان، 83 . مغازلی]، مناقب علی بن ابی?طالب، ص 14
11 . الشبلنجی، مؤمن بن حسن . 10 . الأمر تسري، ثناءاللَّه، ارجح المطالب، ص 661 . محمد، مناقب آل ابی?طالب، ج 3، ص 260
. مؤمن، نور الأبصار فی مناقب آل النبی المختار، ص 42
ثمره مقدس (داستان)
مریم ضمانتی?یار زیر سوسوي فانوس کوچکی که تنها روشنایی حجره?اش بود، کتاب را بست. چشمانش را بر هم گذاشت تا
خستگی ساعتها مطالعه و تحقیق در مورد بحثی که استاد در کلاس درس مطرح کرده بود، رفع شود. اما حس کرد نیاز به هواي
آزاد دارد. قلم و دواتش را برداشت و با کتاب، روي طاقچه گذاشت و از حجره?اش بیرون رفت. حجره?هاي مدرسه همگی
نگاهی به بارگاه امیرالمؤمنین » میرعلام « . خاموش بودند و جز سوسوي یکی دو فانوس، روشنایی دیگري به چشم نمی?خورد
علیه?السلام، انداخت سلام داد و به سمت حرم قدم برداشت. همجواري حجره?هاي مدرسه با بارگاه، براي همه طلبه?هاي مدرسه
غنیمتی بود. اما این وقت شب درهاي حرم بسته و قفل بود و میرعلام فقط می?توانست گنبد و بارگاه را ببیند. شب تاریکی بود. از
شبهاي بدون مهتاب نجف همیشه دلش می?گرفت. دلش می?خواست مهتاب بر بارگاه امیرالمؤمنین، علیه?السلام، روشنایی
صفحه 58 از 65
می?بخشید و او می?توانست خستگی ساعتها درس و مطالعه را با زیارت بارگاه مولایش درمان کند. به سوي بارگاه قدم برداشت.
اما هنوز چند قدمی جلوتر نرفته بود که شبح مردي توجهش را جلب کرد. او هم در تاریکی به سوي حرم می?رفت. میرعلام با
شاگردان مدرسه که همه خواب بودند و حجره?ها هم جز یکی دو تا همگی خاموش ... نکند این مرد دزد باشد « : خودش اندیشید
این فکر که از ذهن میرعلام گذشت خودش را در پناه تاریکی »!؟ و آمده تا از تاریکی شب استفاده کند و قندیلهاي حرم را بدزدد
دیوار مخفی کرد تا ببیند آن مرد چه می?کند تا اگر به قندیلی دست زد خود را نشان دهد و مانع دزدي او شود. نفسش را در سینه
حبس کرد. مرد در حالی که اصلًا متوجه میرعلام نشده بود جلوتر رفت و روبروي حرم امیرالمؤمنین، علیه?السلام، ایستاد و چیزي
زیر لب نجوا کرد. میرعلام ناگهان صداي افتادن چیزي را شنید. سرش را از پناه دیوار جلوتر برد. در کمال حیرت دید قفل بزرگ
در باز شد و روي زمین افتاد. مرد بدون هیچ شگفتی و تعجبی از گشوده شدن قفل بزرگ در ورودي حرم، وارد شد و در دوم و
سوم هم به رویش باز شد و او وارد حریم حرم شد. میرعلام آهسته و با احتیاط به دنبال او رفت. مرد رو به قبر امیرالمؤمنین،
را شناخت آمد جلو » مقدس اردبیلی « . علیه?السلام، ایستاد و زمزمه کرد: السلام علیک یا امیرالمؤمنین ... میرعلام صداي استادش
برود که صدایی از جانب قبر مطهر امیرالمؤمنین، علیه?السلام، شنید که جواب سلام او را داد. رعشه بر اندامش افتاد و تنش لرزید
دست به دیوار گرفت و سرش را جلوتر برد. مقدس اردبیلی همچون شاگردي که در حضور استادش از او سؤالی بپرسد، در مورد
مسأله?اي سؤال کرد و با اطمینان شاگردي از دریافت پاسخ استاد، منتظر جواب ماند. صدایی آرام و مطمئن از جانب قبر
امیرالمؤمنین، علیه?السلام، شنیده شد که فرمود: فرزندم مهدي، امشب در مسجد کوفه است به نزد او برو و این مسأله را بپرس که او
امام توست... عرق سردي بر پیشانی میرعلام نشست. استادش مقدس اردبیلی را می?شناخت اما هرگز ندیده بود که او این همه
راحت و بدون واسطه و در بیداري از امیرالمؤمنین، علیه?السلام، پاسخ مسأله?اي را بخواهد و اینگونه واضح و روشن جواب بگیرد.
مقدس به احترام، سر فرود آورد. عقب عقب از ضریح دور شد و از حرم بیرون رفت. میرعلام با همان سکوت و در تاریکی کنار
دیوارها، پشت سر او بیرون رفت. مقدس نجوا کنان از شهر خارج شد و رو به سوي مسجد کوفه به راه افتاد. میرعلام با حفظ فاصله
و در نهایت سکوت به دنبال او می?رفت. شوق و عشق و احترام درهم آمیخته?اي نسبت به استادش، وجودش را در بر گرفته بود.
تمام مسیر نجف تا کوفه را مقدس در حال ذکر و زمزمه گذراند و میرعلام در تعجب و شگفتی و شوق. نه طولانی بودن مسیر را
حس می?کرد و نه خستگی پیاده رفتن و نه تاریکی شب اذیتش می?کرد ... به مسجد کوفه که رسیدند مقدس پا به حیاط خاکی
مسجد گذاشت. سر به آسمان بلند کرد. چیزي زیر لب گفت و به سوي محراب مسجد به راه افتاد. میرعلام هم با احتیاط به دنبال او
رفت. مقدس به محراب که رسید میرعلام دیگر جرأت جلو رفتن نداشت. همانجا کنار دیوار و پشت ستون مسجد ایستاد. به غیر از
مقدس اردبیلی کسی را نمی?دید اما صدایش را می?شنید که درباره همان مسأله سؤال می?کرد. میرعلام کنار دیوار نشست.
دست و پایش سست شده بود. سالها شاگردي مقدس اردبیلی را کرده بود و حس محبت و احترامی نسبت به او در دلش موج
می?زد. اما آنچه در پیش رویش بود با همه آنچه درباره مقدس می?دانست متفاوت بود. در عالم خودش بود که متوجه شد
مقدس پاسخ سؤالش را یافته و از مسجد خارج شده است. با شتاب برخاست و به دنبال او دوید. دیگر نمی?توانست حضور خودش
را مخفی کند. تا به مقدس رسید او از دروازه شهر خارج شده بود و به سمت نجف برمی?گشت. آسمان سحرگاهی کم کم روشن
می?شد. میرعلام خودش را به او رساند و بازویش را گرفت. مقدس ناگهان متوجه میرعلام شد. میرعلام سلام کرد و مقدس
جواب او را داد و پرسید: تو اینجا چکار می?کنی؟ میرعلام شرمنده سر به زیر انداخت و گفت: می?دانم کار بدي کردم. اما ... مرا
ببخش ... همه جا با شما بودم و از نجف تا کوفه همه چیز را دیدم و شنیدم ... به من بگویید قضیه از چه قرار است؟ مقدس اردبیلی
نگاهی به شاگرد جوانش انداخت که از شرم سرش را به زیر انداخته بود و می?لرزید. شانه?هاي او را پدرانه و مهربان در دست
گرفت و گفت: چرا به دنبال من آمدي؟ میرعلام شرمنده?تر گفت: فکر کردم شاید کسی آمده تا با استفاده از تاریکی شب
صفحه 59 از 65
قندیلهاي حرم را بدزدد ... بعد که دیدم قفل در پیش پاي شما باز شد و افتاد ناخواسته همراهتان آمدم ... مرا ببخشید اما بگویید این
قضیه چه بود. مقدس دست برد و سر میرعلام را بلند کرد و در چشمان او چشم دوخت. شاگرد تحمل نگاه نافذ استاد را نداشت
چشمانش را بست. چون دست مقدس مانع از این می?شد که سرش را به زیر بیندازد. مقدس گفت: چشمانت را بازکن و به
چشمان من نگاه کن و قول بده تا من زنده?ام این راز مرا به کسی نگویی. هیچکس به غیر از خدا از این راز من خبر نداشت و تو
که اینک این راز را دریافتی، باید به من قول بدهی که آن را مکتوم نگه?داري. میرعلام چشمانش را گشود و به چشمان استادش
نگاه کرد. آن نگاه نافذ جاي خودش را به نگاهی آرام و مطمئن داده بود. سر تکان داد و گفت: عهد می?بندم که هرگز این راز را
بر ملا نکنم ... مقدس تأکید کرد: تا من زنده?ام. میر علام تکرار کرد: تا شما زنده?اید. مقدس دستش را از زیر چانه میرعلام
برداشت و با لبخند گفت: گاهی بعضی از مسائل بر من مشتبه می?شود و من در خلوت و تنهایی شب به حرم امیرالمؤمنین،
علیه?السلام، می?روم و آن مسأله را با حضرت در میان می?گذارم و جواب می?شنوم. اما، دیشب امیرالمؤمنین، علیه?السلام، مرا
امشب در مسجد کوفه است. به نزد او برو و این مسأله را از او » مهدي « به حضرت صاحب?الزمان حواله کرد و فرمود که فرزندم
بپرس که او امام توست. من هم به مسجد کوفه رفتم و سؤالم را از صاحب?الامر پرسیدم و پاسخم را گرفتم ... صداي مقدس
اردبیلی لرزید و سکوت کرد. میرعلام دستهاي استادش را در دست گرفت و بوسید. مقدس آهسته گفت: قول دادي میرعلام! قول
مقدس با به حیاط خانه کوچکش گذاشت. کیسه × × × ... دادي! میر علام سر بلند کرد و گفت: مطمئن باشید آقا ... مطمئن باشید
کوچکی از آرد جو در دست داشت. همسرش او را که دید از اتاق بیرون آمد و بی مقدمه گفت: احمد دیشب کجا بودي؟ چرا به
خانه نیامدي؟ مقدس جوابی نداد. زن جلوتر آمد و کیسه را از دست او گرفت: چه آورده?اي؟ بچه?ها گرسنه?اند. مقدس باز هم
جوابی نداد. زن ادامه داد: حتماً باز هر چه داشتی بین فقراي کوفه و نجف تقسیم کردي. تو که با عمامه می?روي و وقتی بر
می?گردي پارچه عمامه?اي را هم بین برهنگان و نیازمندان تقسیم کرده?اي، تکلیف آرد و خرمایت روشن است. تو اصلًا
می?دانی قحطی و گرانی یعنی چه؟ مقدس سر به زیر انداخت و خشم و غضب همسرش را نادیده گرفت. اما او دست بردار نبود: -
بالاخره نگفتی معنی قحطی را می?فهمی یا نه؟ مقدس حرفی براي گفتن نداشت. سر به زیر به عقب برگشت و از خانه بیرون رفت.
زن جلوي در ایستاد و گفت: احمد! حالا کجا می?روي؟ من با این بچه?هاي گرسنه و یک مشت آرد جو چه کنم؟ مقدس شرمنده
از فقر در خانه را پشت سرش بست و راه افتاد. چند تا پسر بچه گرسنه با پاهاي برهنه و لباسهاي مندرس و پاره جلو دویدند: آقا ...
ما گرسنه?ایم ... نان ... یک تکه نان ... مقدس شرمسار دستی بر سر آنها کشید. بغض گلویش را گرفت. نه جوابی داشت به آنها
بدهد و نه چیزي که دلشان را شاد کند. بچه?ها ناامید از او دور شدند. مقدس حس کرد تنها جایی که به او آرامش می?دهد
مسجد کوفه است. راهش را به طرف مسجد کوفه کج کرد. هنوز به مسجد نرسیده بود که میرعلام را دید. میر علام نگاهش را از
او دزدید. اما حس کرد استادش گرفته و پریشان است. جرأت نکرد سؤالی بپرسد و ناچار راهش را از مقدس جدا کرد. نگاه مقدس
پر از غم بود. پا به حیاط مسجد گذاشت و نفس عمیقی کشید. میرعلام جلوي در ایستاد و با خودش فکر کرد چه مسأله?اي فکر
مقدس را اینقدر مشغول کرده است. اما یاد عهد و قولش افتاد و انگار که اصلًا استادش را در چنین حالی ندیده، سرش را به زیر
دو روز از اعتکاف مقدس در مسجد کوفه می?گذشت × × × . انداخت و به سمت دروازه کوفه به راه افتاد تا به حجره?اش برگردد
و زن در خانه نمی?دانست چه کند. کیسه آرد جو هم تمام شده بود و احمد به خانه برنگشته بود. صداي در خانه که بلند شد از جا
در را که باز کرد مرد غریبه?اي را پشت در دید که افسار چهارپایی را در دست داشت و بر ». شاید احمد برگشته باشد « : کنده شد
پشت آن یک بار آرد گندم بود. مرد سلام کرد و گفت: مقدس اردبیلی در مسجد کوفه اعتکاف دارد و این آرد گندم را براي شما
فرستاده. زن بهت?زده به آن همه آرد گندم مرغوب نگاه کرد: احمد؟ ... احمد خودش فرستاده؟ از کجا آورده؟ مرد سري تکان
داد: نمی?دانم. به من گفته?اند اینها را براي شما بیاورم. زن کنار رفت و مرد بار آرد را بزحمت کنار دیوار حیاط گذاشت و رفت.
صفحه 60 از 65
زن نگاهی به آرد انداخت. سفید و نرم و مرغوب بود. هرگز چنین آرد خوبی را در کوفه و نجف آن هم در این قحطی ندیده بود.
مقدس از در خانه که داخل شد، بوي نان تازه گندم به مشامش خورد، از تعجب اندکی درنگ کرد. زن به استقبالش آمد و سلام
کرد. مقدس جواب او را داد و پرسید: بوي نان تازه از کجا می?آید؟ زن خندید: از مطبخ من! دستت درد نکند. آردي که فرستاده
بودي بچه?ها را از گرسنگی نجات داد. مقدس نگاهی به زن انداخت و گفت: من فرستادم؟ من آرد فرستادم؟ زن با اطمینان خاطر
گفت: تو که رفتی مردي آمد و گفت که تو در مسجد کوفه معتکف شده?اي و این آردها را هم براي ما فرستاده?اي. آرد مرغوب
گندم آن هم یک بار پر. دل مقدس لرزید: من؟ ... من؟ ... تو فکر نکردي من اینهمه آرد گندم مرغوب آن هم در این قحطی و
گرانی، از کجا آورده?ام؟ زن به خود آمد چشمان مقدس پر از اشک شد پرسید: همه آردها را نان پخته?اي؟ زن جواب داد: نه،
آرد خیلی زیاد است. من فقط به اندازه رفع گرسنگی بچه?ها نان پختم. مقدس سري تکان داد و گفت: مقداري از آنها را در
کیسه?اي بریز و به من بده. زن شرمنده از رفتاري که با شوهرش کرده بود، متوجه منظور او شد و به خودش اجازه نداد حرفی بزند.
کیسه?اي را پر از آرد کرد و به مقدس داد. مقدس کیسه را برداشت و از خانه بیرون رفت تا سراغ پسر بچه?هاي یتیم و گرسنه?اي
برود که از او ناامید شده بودند. سر راهش آرد گندم را به خانه پسر بچه?ها برد و راهی نجف شد تا بعد از روزهاي اعتکاف در
مسجد کوفه به کلاس درسش برود. جلوي حجره درس که رسید ایستاد. راهی که آمده بود او را تشنه و خسته کرده بود و با این
حال نمی?توانست خوب درس بدهد و بحث و گفتگو کند. حالش هم هنوز از آن لطف پنهان خداوند به فرزندان گرسنه?اش،
منقلب بود. جداي از این بدون سلامی به بارگاه امیرالمؤمنین، علیه?السلام، هم هیچوقت درسش را شروع نمی?کرد. راهش را به
سمت روضه مقدس علی، علیه?السلام، کج کرد و وارد صحن و سراي حضرت شد. سلامی داد و به سمت چاه آبی که در صحن
بود رفت. دلو را به چاه آب انداخت و آن را بالا کشید. اما حس کرد خیلی سنگین است. چند لحظه مردد ماند که آن را رها کند یا
دلو را به زحمت بالا آورد اما آنچه در آن بود، آب نبود »... آب که اینقدر سنگین نیست. پس چرا « : بالا بکشد. با خودش فکر کرد
بلکه دلو پر از اشرفی طلا و دینار بود! چند لحظه به دلو پر از طلا نگاه کرد. حس کرد گلویش از تشنگی می?سوزد. سر به آسمان
بلند کرد و زیر لب گفت: - خدایا! احمد از تو آب می?خواهد نه طلا! و دلو را رها کرد و تمام اشرفی?ها را به چاه ریخت و
دوباره آن را بالا کشید. دلو پر از آب خنک و گوارا بود. آب را نوشید و بر حسین، علیه?السلام، سلام فرستاد. با ذکر نام حسین،
علیه?السلام، دلش لرزید و بی?اختیار به سوي کربلا پر کشید. دست خودش نبود. همجواري نجف با کربلا، او را زیاد دلتنگ
حسین، علیه?السلام، می?کرد. به سوي حجره درس به راه افتاد. شاگردانش همه جمع بودند و آماده شنیدن درس استادشان مقدس
اردبیلی. مقدس اما دلش بیقرار شده بود. میر علام با دیدن استاد از جا برخاست و به دنبال او همه طلبه?ها به احترام مقدس بلند
شدند؛ اما حس کردند حال استادشان مثل هر روز نیست و نیامده که درس بدهد. میر علام پرسید: - حالتان خوب نیست؟ مقدس
سري تکان داد و گفت: نمی?دانم ... دلم هواي کربلا کرده. چه کسی با من راهی کربلاست؟ نام کربلا دل همه را لرزاند و لبخند
زدند. میرعلام با شادمانی گفت: نیکی و پرسش؟ چه کسی دلش هواي کربلا نمی?کند؟ یعنی امروز درسمان تعطیل است؟ مقدس
جواب داد: بله ... امروز دلم اینجا قرار ندارد. حس می?کنم باید بروم. هر کس دوست دارد با من بیاید همه استقبال کردند و در
حجره را بستند و پیاده راهی کربلا شدند. با گذشتن از کوچه پس کوچه?هاي خاکی نجف و عبور از دروازه شهر، از دوردستها،
نخلها و بیابانهاي خشک کربلا که دیده شد مقدس اردبیلی شروع به زمزمه کرد. اشک می?ریخت و نجوا می?کرد. طلبه جوانی
که صداي خوشی داشت و از شاگردان مقدس بود، شروع به روضه خواندن کرد و بقیه همصدا با مقدس اشک می?ریختند و
زمزمه می?کردند. نخلهاي غبار گرفته و غمگین و بیابانهاي خشک و بی?آب و علف دل مقدس را آتش زده بود. انگار این بیابان
هرگز بعد از آن فاجعه خونبار و مظلومانه، نباید روي سرسبزي و نشاط را به خود می?دید که بعد از گذشت صدها سال از
عاشوراي 61 همچنان غم گرفته و ماتمزده بود. مقدس اردبیلی و طلبه?هاي همراهش گریه کنان و نجواکنان به کربلا رسیدند و از
صفحه 61 از 65
از دلهایشان برخاست. حرم بسیار شلوغ بود و جمعیت » یا حسین « دور که گنبد و بارگاه امام حسین، علیه?السلام، را دیدند، ناله
موج می?زد. مقدس رو به همراهانش گفت: ما اهل همین دیاریم و زود به زود زیارت کربلا نصیبمان می?شود. اما این زوار
آرزومند از راههاي دور و با زحمت آمده?اند. داخل حرم نمی?شویم تا مزاحم حال آنها نباشیم. بیایید همین جا، گوشه صحن رو
به حرم می?ایستیم و حرف دلمان را می?زنیم. همه طلبه?ها پذیرفتند. می?دانستند مقدس رعایت حال همه را می?کند، چه رسد
به حال زائران تشنه و آرزومند کربلا. همانجا کنار صحن دور هم حلقه زدند. مقدس پرسید: - آن طلبه جوان خوش صدا که بین
راه برایمان روضه می?خواند کجا رفت؟ یکی از طلبه?ها نگاهی به جمعیت انداخت و گفت: آقا همراه ما بود. اما در شلوغی
صحن و سرا نمی?دانیم کجا رفت. شاید متوجه حرف و قرار شما نشد و براي زیارت به حرم رفت. مقدس هنوز جوابی نداده بود
که مرد عربی از بین جمعیت راه را باز کرد و جلو آمد و رو به مقدس گفت: - ملا احمد! می?خواهی چه کنی؟ مقدس جواب داد:
می?خواهم زیارت اربعین امام حسین، علیه?السلام، را بخوانم. مرد عرب گفت: کمی بلندتر بخوان من هم گوش کنم. مقدس
اردبیلی نگاهش به سمت بارگاه حسین، علیه?السلام، پر کشید و خواند: - السلام علی ولی اللَّه و حبیبهف ... طلبه?ها همصداي
مقدس زمزمه کرده و اشک می?ریختند و مرد عرب هم گوش می?داد و یکی دو جا در زیارت توجه مقدس را به نکاتی جلب
کرد. زیارت که تمام شد. مقدس انگار که هنوز سیراب نشده باشد رو به طلبه?ها کرد و گفت: - این طلبه پیدا نشد؟ نیامد؟ گفتند:
نه آقا ... نمی?دانیم کجا رفته؟ حتماً در شلوغی جمعیت ما را گم کرده است. مرد عرب رو به مقدس کرد و پرسید: مقدس اردبیلی
چه می?خواهی؟ مقدس جواب داد: طلبه?اي از رفقایمان بین راه برایمان روضه می?خواند. حالا نمی?دانم کجا رفته. می?خواستم
اینجا هم برایمان روضه بخواند. مرد عرب پرسید: مقدس می?خواهی من برایت روضه بخوانم؟! مقدس گفت: بله! اگر بلدي
بخوان! مرد عرب نگاهی به حرم ابی?عبداللَّه الحسین، علیه?السلام، کرد و از همان طرز نگاهش دل مقدس لرزید و منقلب شد. مرد
صدا زد: یا اباعبداللَّه نه من و نه این مقدس اردبیلی و طلبه?هاي همراهش، هیچ کدام یادمان نمی?رود آن ساعتی که خواستی از
زینب جدا شوي! صدایش آنقدر گرم و دلنشین بود که آتش به جان مقدس زد و صداي ناله و گریه جمع بلند شد ... و یک وقت
مقدس به خود آمد و دید مرد عرب بین آنها نیست و آنها همچنان اشک می?ریزند و حسین، علیه?السلام، را صدا می?کنند
بی?اختیار با دو دست بر سر خود زد و نالید: این مرد عرب، مهدي فاطمه بود و احمد! تو نفهمیدي چه کسی برایت روضه خواند ...
خورشید عمر پر برکت و عزیز مقدس اردبیلی رو به غروب بود و همه شاگردان و فرزندان و دوستانش دور او جمع شده × × ×
بودند. میر علام بیش از بقیه بیقرار بود و گریه می?کرد و سر او را در بغل گرفته بود. مقدس آهسته و با زحمت گفت: چرا بیقراري
می?کنی؟ آرام باش! میرعلام زمزمه کرد: اینها نمی?دانند چه کسی را از دست می?دهند. مقدس لبخند کمرنگی زد و گفت: تو
به من قول دادي. میرعلام گفت: مطمئن باش. سالهاست بر سر قولم هستم ... برایت آب فرات آورده?ام ... و دستش را زیر سر
مقدس گذاشت تا او را براي نوشیدن آب فرات بلند کند. اما مقدس امتناع کرد. رویش را برگرداند و گفت: نه ... من آب فرات
نمی?نوشم. میرعلام با گریه گفت: چه چیزي بهتر از آب فرات ... مقدس سر تکان داد و گفت: نه مولا و سید من حسین،
علیه?السلام، قبل از شهادت از آب فرات ننوشید، من چطور قبل از مرگم از آب فرات بنوشم؟ قطره?هاي اشک میرعلام روي
محاسن سفید مقدس چکید و مقدس بدون نوشیدن آب فرات، شهادتین را بر زبان جاري کرد و چشمان مهربان و پر فروغش را
میرعلام حس می?کرد بار سنگین راز مقدس اردبیلی از روي دوشش برداشته شده اما بار غمی × × × . براي همیشه بر هم گذاشت
سنگین جاي آن را گرفته است. خواب از چشمانش رفته بود و به آن شب فکر می?کرد و به اینکه دیگر فرصتی نیست تا سر کلاس
درس مقدس بنشیند و پاسخهایی را بشنود که امام زمان، علیه?السلام، به او داده بود و امیرالمؤمنین، علیه?السلام، برایش حل کرده
بود ... از دفن مقدس اردبیلی در یکی از حجره?هاي صحن مطهر حضرت علی، علیه?السلام، برگشته بود و باور نمی?کرد که او را
دیگر نخواهد دید. گریه آرام آرام پلکهاي میرعلام را سنگین کرد و خواب رفت ... در خواب دید روبروي حرم امیرالمؤمنین،
صفحه 62 از 65
علیه?السلام، ایستاده است که مقدس اردبیلی با چهره?اي نورانی و لباسی سفید و زیبا از حرم حضرت بیرون آمد. جلو دوید و
شادمان از دیدن استاد مهربانش، دست او را گرفت و بوسید. در خواب می?فهمید که مقدس از دنیا رفته است. پرسید: آقا ... چه
کرده?اي که به این حال نیکو مهمان علی، علیه?السلام، هستی؟ مقدس لبخند شیرینی زد و گفت: بازار اعمالمان اینجا کساد و
کالایمان بی?مشتري است و هر چه کردم به حالم نفعی نداشت مگر ولایت و محبت صاحب این قبر، امیرالمؤمنین علی،
علیه?السلام، ... میرعلام از خواب بیدار شد. تصویر سیماي نورانی مقدس پیش چشمانش زنده و روشن، نقش بسته بود. جاي غم
سنگین از دست دادن استادش را حسی شیرین از سرانجام و آخرت او پر کرده بود، همینکه مقدس اردبیلی میهمان مولایش علی،
علیه?السلام، شده بود و ...
درباره مرکز